یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۹

یک روزمره

مشغول بستن چمدان ها شده ام...فرض کن...هنوز از ویزا اما خبری نیست...صد افسوس

چهارشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۹

برای یک حضور همیشگی

گاهی نیازهایت وابسته به میز و صندلی و کاغذ است ...گاهی اما...

همین که آمده ای برای بی نیاز ابدی من کافی است...نازنین ترین

به لبخندت شادم کن ...

به حضورت گرم...

دوشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۹

یک توضیح مختصر

پروسه مهاجرت.

یک سال پیش در این موقع من حتی فکرش رو نمی کردم سال دیگه به مهاجرت فکر کنم.اما ازدواج با مردی مهربان که در سرزمین کانادا زندگی می کرد مرا هم مهاجر کرد.

نزدیک 6 ماه است پرونده من به جریان افتاده است.پرونده ای که از ابتدا با مدیکال و تمامی فورم ها فرستاده شده است.پرونده من 3 ماه است در دمشق در جریان است.منتظر خبر پاسبورد ریکوست هستم.در کنار نیما که 1 ماه است تقریبا به ایران آمده است روزهای شادی را می گذارنم و کارهای مختصر عروسی کوچکمان را انجام می دهم.به امید آنکه هرچه زودتر ویزای من هم صادر شود.

چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۹

برای یک زندگی

هوا هوای عاشقی است...

روزهای نابی است.

حضور نیما رنگی تازه به زندگی ام داده،حس تعلق حس خاصی...نیما دو هفته است که ایران است.این دو هفته به قدری به من خوش گذشته که گاهی باور نمی کنم این منم با این انرژی مضاعف...

تقریبا 1 ماه دیگه مجلس عروسی ماست.آهسته و آرام ... لبخند می زنم.کارها درست می شود.لباس ها دوخته می شود و من و نیما حاضریم برای رفتن به سرزمینی که خانمان خواهد شد.آهسته و آرام...

سیما

امرداد 1389

دوشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۹

نیما در ایران...و من پر از شادی

بالاخره نیما اومد...الآن دو هفته است که ایرانه

CsQ منم اومد...مونده ویزا که رسما شروع کنم به بستن چمدون های عزیزم...

این روزها مشغول کارهای عروسی هستم...تند تند...چون در ماه مبارک رمضان من و نیما برنامه سفر داریم.اونم از نوع ایران گردی به انضام جهان گردی...

روزهای خوبی است...بسیار بسیار خوب

شاد و پر انرژی هستم و نیما در کنارم...

سیما

امرداد 1389