جمعه، آبان ۱۴، ۱۳۸۹

قسم های ناشیانه......

به جان هوایی بس ابری سوگند ... سوگند به بدهی های بس ژرف من..... سوگند به کوه کارهای تلنبار شده ......سوگند به قلعه ساسانی جندق و حصارهای فرو ریخته یزد.........که حوصله ای که نیست که گویی بودنی نبوده....تو گویی ......

عجب می طلبد این اهنگ نوا ...بنال استاد ..بنال

بگذارتامقابل روی توبگذریم
دزدیده درشمایل خوب توبنگریم
شوق است درجدایی وجوراست درنظر
هم جوربه که طاقت شوقت نیاوریم
گفتی زخاک بیشترنداهل عشق من

ازخاک بیشترنه که ازخاک کمتریم

---------------

غم زمانه خورم یافراق یارکشم
به طاقتی که ندارم کدام بارکشم
نه دست صبرکه درآستین عقل برم
نه پای عقل که دردامن قرار کشم
نه قوتی که توانم کنارجستن ازاو
نه قدرتی که به شوخیش درکنار کشم
چومی توان به صبوری کشیدجورعدو
چراصبورنباشم که جوریارکشم
شراب خورده ساقی زجام صافی دوست
ضرورت است که درد سرخمارکشم
گلی چوروی توگردرچمن بدست آید

کمین دیده ی سعدیش پیش خارکشم

نیما

آبان 1389

هیچ نظری موجود نیست: