شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۹

دمی با جناب خیام

آدمی وقتی به فضای جناب حافظ می رود (ان هم در نبود باغ رکن آباد و ارم و هوایی بس زیبا) کمی احساسهای خفته نوستالژیکش تحریک می شود..... پس دمی هم با جناب خیام خفه در باغ زیبای امام زاده محرق نیشابور باید بود تا فضا کمی بیشتر تلطیف شود و نغمه بلبلان و قمری های خراسان تداعی گردد.....این روزها جناب خیام مونس زمانی خاص از من شده است ( البته گفتن آن در این وب لاگ کمی بی ادبیست و از آن صرف نظر می شود) پس این ما و این جناب خیام:

کم کن ز جهان و میزی خرسند

از نیک و بد زمانه بگسل پیوند

می در کف و زلف دلبری گیر که زود

هم بگذرد و نماند این روزی چند!!

--------------------

گر یک نفست ز زندگانی گذرد

کگذار که جز به شادمانی گذرد

هشدار که سرمایه سودای جهان

عمریست چنان کش گذرانی گذرد

--------------------

ای دل غم این جهان فرسوده مخور

بیهوده تئی غمان بیهوده مخور

چون بوده گذشت و نیست نابود پدید

خوش باش غم بوده و نابوده مخور

------------------------------------------

به هر حال این موضوع تز بنده که در عالم مدیریت و علوم سازمانی بسیار بدیع است پرده های زیادی را از روی عالم حس و محسوس برای من برداشت ...که موقع مناسب آنها را بازگو می کنم

نیما

هیچ نظری موجود نیست: