چهارشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۳

من با تو حرفها دارم

خدا انسان را آفرید...
خدا...
و انسان غم را آفرید برای نزدیکی به خدایش
و غم و درد پاره ای از وجود این موجود زمینی شد و بزرگ شد همزمان با رشد انسان.
غم و درد!
در سفر اخیر به ایران، درد رفت درون استخوانی که فکر می کردنم روزها پیش با کارد زندگی زخمی شده است و نشده بود. و درد اینبار معنای دیگر داشت. تلختر از تلخ!

و خدا هرگز وعده ام نداده بود که به زمین می فرستمت تا تا بخوری و بیاشامی و آرامش داشته باشی.
قرار این نبود پس چرا ناشکری کنم. شکرت خدایا!!! شکرت که نفسی هست... شکرت که آغوشی هست.شکرت که دردی است و درمانی...شکرت!!!

خدایا شکرت که پدری برایم انتخاب کردی که بزرگ است...آنقدر بزرگ که می دانم انتهایش از این سوی زمین است به آن سوی آسمان در کنارت.
 خدایا شکرت که فرشته ای به نام مادر برایم انتخاب کرده ای. فرشته ای که می دانم جایش در بارگاه ملکوتیت خالی است...! 
خدایا شکرت که خواهری دارم که آرامشش بی نظیر است. آرامشی که موج خروشان وجودم را می بلعد و لبخندی به پهنای روزهای آفتابی تابستان تقدیم می کنند. لبخندی که گرمم می کند.
خدایا شکرت که برادری دارم که دانشش می بٌرد سم زشت درد  را و به سکوت دعوت می کند دستان هیجان روزگارم را. 
خدایا شکرت برای وجود نیما، این مرد نازنین که نمی دانم پاداش کدامین نیکی ام بوده است!مردی از جنس مهربانی های نقاشی شده در تمامی معابد و مساجد دنیا. مردی که بزرگ شدن در کنارش نعمتی است که سپاسش قطعا به عمرم کفاف نمی دهد.
خدایا شکرت، برای دوستانی که کیلومترها را برای دیدنم آمدند و کیلومترها را برای دیدنشان رفتم. آنانی که درد من دردشان و شادیم شادیشان شد. برای آنانی که نگاهشان عشق. و عشقشان یک ذوق بی انتها شد در چشمان زیبایشان. آنانی که می شود هزاران کیلومتر در کنارشان راه رفت و باز خسته نشد. آنانی که فنجان قهوه ی تلخ روزگارت را با نگاهشان عسل می کنن. دوستانی به نام سرمایه زندگی...دوستانی که وجودم به وجودشان بستگی دارد...دوستانی زمینی که به فرشتگان بیشتر می مانند.

خدایا شکرت که نشانم دادی چه ناشکرهایی که نکردم. شکرت !!!
سیما
خرداد 1393



هیچ نظری موجود نیست: