دوشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۹۲

از دوست به یادگار دردی دارم

دوست یعنی همون که دستش بالاست، همون که وقتی ناراحتی بی سوال و جواب درک می کنه. وقتی خوشحالی میشه همنشین خنده های متصل به گریه ات.دوست یعنی همون دستی که وصلت می کنه به خودت...برای همین اسمش شده دوست...دوست مساوی آرامشه. دوست مساوی همه خوبیاست و من بهترین دوستها رو داشتم...بهترین و بهترین و بهترین ...
، برای مهاجرت برای سبک و سنگین بسیار کرد، نوع مهاجرت من عاشقی بود. این سنگینی رفت سمتی که عشقم بود...پس من آمدم...اینروزها خستگی اما گاهی دلم می رود سمت خووونه. اونجایی که همه چیز بود.آغوش پدر، دستان مادر، دوست و آرامش. من بهترینهاش و داشتم...یعنی انگار تک تک اونها از توی کاتولگ بهترین ها در اومده بودند. نوبل داران صعنت خودشون بودن...صاحب امتیازان مسیرهای زیبای زندگیشون...نامزدان و برندگان اسکار بودند...بهترین ها....دلیل سختی کار هجرتم هم برمیگردد به همین سختی، زمانی که بهترین ها را داشتی به حتی خوب ها هم نمی توانی دلت را خوش کنی. مثل کسی که سوار بی ام دبیلو بشه بعدش بخوان بره سوار پراید بشه...بعد بگن کدوم بهتره...!!! روزهای دلتنگی...من و خودم و خودش می ریم یه جاهایی که هر دو فکر می کنم، کجای سرزمین ما این قابلیت رو داره برای تغییر....و بعدش من و خودش و خودم و خودمون...همه با هم به یک نتیجه می رسیم...عطر خووونه...بوی دود و بوی نای سرخوردگی...بعضا به بوی پاییز و دلتنگی شرف دارد...!!!
اشتباه نکنید...نه بار سفر بسته شده و نه دلیل ادامه مسیر در اینجا، ترس از شکست است و یا انتظار به چند ورق سبز با نام ما...اما گاهی آدم ها باید با خودشون رو راست باشن...هزار سال هم بگذرد...اینجا مهاجری...بوی پاییز تو رو می برد توی مقعنه سفیدت و نم نم بارووون بوی خیابون های خاکی بابلسر رو یادآوری می کنه...!!! این است که باید یه جایی وایسی و بگی...اینجا چه می کنم، بهترین ها را با متوسط ها عوض کردم؟!!!! و باید باز سبک و سنگین کنی...(بعضیا می گن اینجا سطح بالاست، بهترین ها میرن توی گروه متوسطهای رو به پایین...اما این نونی که من دست این مردم بهترین رو خوردیم...چشیدم و امتحانش رو کامل پس دادیم...همونه عزیزم...همونه...خود خودشه...خود خودشه...سر خودمون کلاه نذاریم...خودشه)

روزهای پاییزی...آبانی...مهری...و آذری...
روزتان طلایی...شبتان نقره و سحرهایتان خدایی...
سیما
مهر 92


هیچ نظری موجود نیست: