سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۱

یک و یک و یک...

اول بزنید...زدید...حالا می گم...نیما جان ما رکورد دار مصاحبه می شود احتمالا به زودی.این روزها تقریبا هفته ای دو بار مصاحبه حضوری با شرکت های مختلف دارد.یعنی در حدی که من کف کردم، چون دقیقا از ساعت 9 صبح تا 5 بعد از ظهر شاید دو تا زنگ رو کم کم داشته باشه، حالا چه ریکروتر چه هر چی...اما...اما...هنوز از جاب آفر خبری نیست. اگه تا اواسط جولای کار پیدا نشه باید فکر جاب(نمی دونم چرا نمی گم کار) پیدا کردن را در از سر بیرون کرد چون آگوست ماه خوشگزرونی این قوم مهربان بوده و قاعدتا باید از اوایل سپتامبر امیداور بود...
یک سال می شود. یک سالی که برای شما 365 روز بوده است برای ما سی صد و شصت و پنج روز ضرب در تعداد ساعاتی که غصه خوردیم...تنهایی کشیدیم و فکر کردیم کجای کارمان اشتباه هست...یک سال می شود...یک سالی که دلمان هر روز تپید که امروز خبری می شود...فردا شاید و هنوز هیچ و هیچ و هیچ...
اما باز هم مهم نیست نازنین سیما، ما می توانیم نه از می توانیم های جناب آقای ا.ن از می توانیم های خوب خودمان از باورهای خودمان...
دلمان روشن است...به روشنی یک عدد اجاق گاز، گازی....
سیما
خرداد 1391
پ.ن: خرداد شد، تمام شد...و من هنوز با حس بیست و سوم های این ماه تنم درد می گیرد...تب می کنم و ناخودآگاه صدایت می کنم از درد...یاد بغضم می افتم.یاد دستانت که طلایی بود...آبی بود...زیبا بود...
پ.ن 2:دلم برای شما تنگ شده است.برای چشمان مهربانتان...برای نیاز به وجودتان که در سه سال گذشته همیشه قلبم را روشن می کرد...اینروزها به استواری همین دل دل بی امان قسم که همیشه به یادتان هستم.دوست چیزی نیست که جایگزین شود.
پ.ن3: امید...امید...امید...هست!!!

۱ نظر:

فریبا گفت...

سلام سیما جان برات آرزوی موفقیت دارم دور نیست این موفقیت اگر چه این روزها سخت می گذرد اما عزیزم صبور باش و نتیجه صبرت روزهای خوش آینده خواهد بود.