پنجشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۰

از تهران بوی پاییز می آید

سلام شهر نادوست داشتنی من...!!!یادت هست...سال یکهزار و دروازه را که واردت شدم؟هنوز به خاطر دارم اولین پاییزت را ... تنها بودی...همیشه تنها بودی..بی همراه .همیشه تنها بودی...دلخور...زخم خورده...تنها دارایت فقر بود مادی و معنوی...احساسی و اسکناسی...
امسال اما اولین پاییزی است که در سال یکهزار و خداحافظ دیگر من و تو در کنار هم نستیم...دور شدیم...اما هنوز همان حس هایمان مشترک است...باقی است...!!!حس دلتنگی برای قدمهایی که برداشتیم برای رسیدن به هدفی که همیشه دور بود...درد بود...ناباور بود...امسال.......یکهزار و سیصد و دوری...یکهزار و سیصد و دلگیری...!!!
پاییز ...هر جایی که باشد...چه اینجا در کره شمالی...چه در نیمه کره جنوبی...چه مونترال...چه تهران...من دلم هوس چنار ایستاده در انتهای یک کوچه را می کند...جایی که کلاغها لانه داشتند...نگاه ها معنی...حتی در بدترین شهر دنیا...حتی در خشن تری ساعات قرن...
تهران با من هرگز آشتی نکرد...من نیز هم...هنوز یاد اولین جمعه دلگیر پاییز آن سال دور هستم...«سیما هرگز تهران زندگی نخواهد کرد»آینده ام را چه زود نوشتم...!!!
سیما
آبان 1390

۲ نظر:

هموطن(ونکوور) گفت...

سلام وبلاگ خوبی دارید
امیدوارم موفق و پیروز باشید

طلا خانم گفت...

سیما جون خیلی زیبا و احساسی بود.منم مدتهاست که با شهرم اصفهان خداحافظی کردم.دیگه مدتهاست که دوسش ندارم و مهمونش هستم.امیدوارم دیری نپاید که برم.