جمعه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۰

عقاب های مغازه

یک سال گذشت.

از روزی که لباس سفید عروسی پوشیدم و رفتیم یه علامه عکس گرفتیم و کلا شاد بودیم و خرسند

یک سال گذشت...

امروز یک سال نبودا...یازدهم سپتامبر یک ساله شدیم.اما چون تو سفر بودیم هر دو خواستیم عقب بیافته.نه هنوز کادوی گرفتیم نه حتی یه کیک و جشن کوچیک.احتمالا امشب یا فردا شب این کار رو می کنم.

هفته ای که گذشت...

منم شدم دانش آموز(بخوانید دوباره) نمی دونم جدا چرا سطح زبان من همیشه در سطح اینترمدیت هست.از روزی که به خاطر دارم(یعنی حدود 3 سال پیش) با هر اینتریویی من رو می ذارن انترمدیت...جالب نیست اصلا...حس خنگهای پیشرفت نکننده رو پیدا کردم.

مونترال داره باز پاییزی می شه.دوست دارم زودتر اکتبر بشه و تکلیفم مشخص بشه مونترالی هستم یا نه.می خوام برم از این شهر...برای همین مثل خر(دور از جونم البته) دارم زبان می خونم.تازگی ها هر فیلمی(دقیقا هر فیلمی) با هر لهجه ای تند یا سبک رو گوش می دم می فهمم چی می گن...البته قبلا هم همین وضع بودا...کلا این لیسنگ سطحش 100 برابر اسپکینگ هست و ریدینگ هم به شکرانه این پایان نامه هر روز بهتر از دیروز شده.اما هنوز نمی تونه منظورم رو به کسی بفهمونم.

مونترال...ایییی...کلا اینجانب در مونترال ظاهرا شانس ندارم.اول هفته برای اولین بار رفتم که برای شوهر عزیز کادو بگیرم و تنها...در مغازه ای که مارک مورد علاقه شوهر عزیز است ایستاده بودم و داشتم نگاه می کردم.بیش از 3 نفر هی اومدن اول یه ربع فرانسوی حرف زدن و بعد از خنده من و اینکه ببخشید من فرانسه بلد نیستم انگلیسی توضیح دادن و هی نگام کردن.منم عصابم داشت رنده می شد.اومدم جنس یه لباس مردونه رو ببینم.یارو مثل عقاب اومد بالا سرم(کم مونده بود بزنه روی دستم) که این قیمتش هست 130 دلار...من یک نگاه عاقل اندر سفیهی بهش کردم و اخم کردم و گفتم مرسی از اینکه گفتید اما من فکر نکنم قیمت پرسیده باشم.یارو خودش رو کشید کنار.منم توی ذهنم دقیقا صحنه ای از فیلم pretty woman اومد که بیچاره جولیا رابرت می خواست خرید کنه زنه بهش گفت این از بودجه تو خارجه و این حرفها...می خواستم بگیرم یارو رو بزنم.اما خوب مودب تر از این حرفهام.و فقط برگشتم گفتم پیراهن آبی فقط همین سه تا مدل رو دارید.یارو با افتخار گفت بله.منم گفتم چه کم،من توی اینترنت خیلی مدلهای متنوعتری رو دیدم و یک لبخند قشنگ زدم به یارو و گفتم مرسی اما فکر می کنم حق انتخاب توی مغازه خیلی کم تره بخصوص اگه همش یکی بهت خیره باشه،ترجیح می دم از اینترنت خرید کنم.و اصلا صبر نکردم ببینم یارو چی جواب می ده.اومدم بیرون.برای همین داستان بود که گفتم فرهنگ آنگلوساکسون خیلی مودب تره.والا ما در اونتاریو توی مغازه که می رفتیم اگه می گفتیم داریم نگاه می کنیم یارو فاصله رو حفظ می کرد و مثل عقاب روی سرت نبود که نکنه دکمه لباس رو بکنی و بری...و جالبه اینجا هم اگه انگلیسی زبان باشه طرف همین کار رو می کنه...البته نمی گم استثنا نیست ها(مثلا توی مغازه دیگی یک دختر فرانسوی زبان بود که وقتی بهش گفتم برای چی کادو می خوام و دنبال چیم کلی کمک کرد و نظر داد و وقتی گفتم باید بیشتر فکر کنم گفت عزیزم راحت باش می فهمم و رفت و حتی آخرش که نخریدم و داشتم می اومدم بیرون ازش تشکر کردم،بهم لبخند زد و گفت خواهش می کنم،اینقدر رفتارش خوب بود که می خوواستم کل مغازه رو بخرم)...پس استثنا هست حتما هست.به هر حال،من هنوز هیچی نخریدم...(نه اینترنتی نه حضوری) خیلی قشنگم نه؟!!؟!؟

برم که باید برم کلاس...به به..

سیما

شهریور 1390

۲ نظر:

حامد گفت...

خیلی جالب نوشتید. واقعا از خوندن متنتون لذت بردم. امیدوارم کادوی مناسبی بخرید.

گلي گفت...

خوشم مياد انقد راحت مينويسي .خودتي.نقش نيست.عزيزم هميشه موفق باشي