شنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۹

لحظاتی که به خاطر خواهم سپرد

چیزهایی که دوست دارم یادم بمونه.دوست دارم همیشه عصر اون سه شنبه رو یادم باشه،تازه کنفرانس درس حقوق دریایی رو داده بودم و استاد با تریلی از روی من و نسترن رد شده بود.خسته و کوفته اومدم خونه...ساعت 8 شب نیما را برای اولین بار دیدم.پسرکی مهربان...عصر 28 مهر 1388 روزی که همیشه در خاطرم خواهد ماند...

دوست دارم همیشه یادم بمونه ساعت 8.30 شب 15 آذر 1388 رو...مطمئن هستم یادم هم می مونه...دوست دارم همیشه و همیشه یادم بمونه اون روز عصری رو که با هم از کولکچال بر می گشتیم و می دونستم این شوهر من است ... همون موقع که کشف کردم چقدر دوستش دارم.

می دونم یادم می مونه،ساعت 12 شب فرودگاه امام رو در 26 دی ماه 1388 رو...زمانی که نیما رفت...زمانی که دلم پر کشید.سال تحویل 1389 رو تلفن و گنبد طلایی رو به خاطر می سپارم...

مطمئن هستم روز 29 تیر 89 رو ..ساعت 4.20 دقیقه رو به خاطر می سپارم.لحظه ای که نیما اومد...پشت اون شیشه ها...و نیما دوباره نیمای من شد...

لحظات زیادی رو به خاطر خواهم سپرد...لحظاتی که همه پر از شادی است...پر از زیبایی...از بیست شهریور بگیر تا لحظه ای که صورت های ما از خورشید کویر سوخت و سیه چهره شدیم...به خاطر خواهم سپرد که چقدر دوستش دارم...و به خاطر خواهم سپرد مهربانی بی انتهایش را...

نیما من...

نیمه من...

دوست داشتن تو را به خاطر می سپرم...امروز 6 اسفند است...و من و تو در انتظار اولین عید هستیم در کنار هم...با هم و در شرف اولین سال جدید...

دوستت دارم

بسیار بسیار

سیما

اسفند 1389

*برای نیما یه سری چیز اینترنتی خریده بودم که سوپرایز شه...خودم سورپرایز شدم...رفته ساسکاچوان...فرض کن...اگه تا دوشنبه نیاد.زنگ می زنم اداره پست فحش خواهر مادر می دم...بیشعورا...عصابم الآن خورده خورده...به نیما مجبور شدم بگم...دیگه سورپرایز نیست دیگه...روانیاااااااا

هیچ نظری موجود نیست: