سه‌شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۹

سوریه قسمت های بعد

حرم حضرت زینب در محله زینبیه هست.امروز در حرم نشسته بودم و داشتم همین جوری فکر می کردم که چه نکات مثبتی دیدم در سوریه،اگه بگم تقریبا هیچی باور نمی کنید.سوریه مکان های تاریخی داره،مکان های زیارتی داره،جاهایی داره که 100 درصد منظرهای خارق العاده ای برای نمایش هست.اما زائرین ایرانی گیر سه پیچ دادن به محله های زیارتی و آشغال فروشی های اطراف حرم.خیلی زشته ها!یعنی 90 درصد این آدمهایی که می آن اینجا برای این میان که سوغاتی بگیرین و اصلا براشون جذابیت نداره که یه فرهنگ دیگه رو درک کنن و ببین دنیا چه خبره.و آدمهایی که با اونها ارتباط برقرار می کنن یه مشت دست فروش و یه عده آدمی هستند که حاج خانوم حاج خانوم می کنن.

داشتم به این چیزا فکر می کردم که یه هو یه صحنه دیدم رسما حال کردم.یه خانوم جوون و زیبا اومد و به همراه یه دختر بور که تقریبا 15 ساله داشت و باهاش حرف می زد(من دور بودم و نمی شنیدم و فقط بیننده بودم)به هر حال،اینا داشتن حرف می زدن و دخترک یه دونه از این چادر نمازهایی که مقنعه – دامن است تنش بود شروع کردن به نماز خوندن. خانوم زیبا بلند می خوند و دخترک تکرار می کرد.خیلی قشنگ داشت بهش نماز خوندن یاد می داد.کلی حال کردم.همش منتظر بودم نسترن بیاد این وسایل که دستم بود و بدم دستش و برم باهاشون حرف بزنم فکر می کنم حتما می تونستن انگلیسی صحبت کنن.

به هر حال،داشتم نگاه می کردم.یه هو یه خانوم مسن که لباسهاش شبیه لباس های پاکستانی-هندی ها بود اومد.دختر جوان،دو تا مهر گذاشته بود برای خودش،شروع کرد به دعوا که چرا دو تا مهر گذاشتی و یه مهر رو برداشت.دختر ظاهرا متوجه نمی شد این چی می گه.چون با چشمهای گرد نگاه می کرد.خانم مسن همون جا نشست (تقریبا سر جای اون دختر جوان و دختر بور) و اون دخترا به هم نگاه می کردن و می خندیدن.منم داشتم نظاره می کردم و خندم گرفته بود.به هر حال،اونا اومدن کمی جلوتر و شروع کردن باز به نماز خوندن به همون شکل،اون بلند می گفت و دخترک تکرار می کرد. دخترک یه بار خواست بلند بشه،یه هو دامنش بلند بود،رفت زیر پاش...و با مخ خورد زمین کلی با هم خندیدن.منم دلم ضعف می رفت برم باهاشون صحبت کنم ...و بالاخره اونا تا رفتن نسترن اومد.و دیر شده بود.

به هر حال،صحنه خیلی قشنگی بود و در عین حال زشت.اون پیرزن جلوی دخترکی این عمل رو انجام داد که تازه وارد این دین شده بود.خدا رو شکر زبونش رو نمی فهمیدن.وگرنه فکر می کنم فرار می کرد.چون اونجوری که اون پیرزن داد می زد من وحشت کردم که این سمت نشسته بودم.

به هر حال...

در این سفر،خیلی چیزا دیدم،اما یه بار ندیدم یه ایرانی حال کنه که چیزی بیشتر از این بفهمه که سوریه ها چه می کنن.این لجم و در آورد.یعنی ملت ما فقط فکر می کنن اون ضریح رو باید بچسبن؟یعنی این اندازه بدبخت شدیم.این اندازه...بیشتر...

کلی با نسترن واسه فرهنگ مردمون دلمون سوخت.بازم خواهم گفت.فعلا نشستم اینجا...نسترن داره با خونواده چت می کنه من مطلب آپلود می کنم.برگردم ایران.براتون کلی حرف دارم.

سیما

آذر 1389

دسامبر 2010-12-07

*یادم باشه براتون ماجرای حرم حضرت سکینه رو تعریف کنم.

**یادتون باشه،حرم حضرت قابیل رو دیدن می ارزه,اما اگه می خواید انتخاب کنید بین اینکه برین اونجا و با مردم اینجا ارتباط برقرار کنید بمونید توی شهر،یه نصف روز براتون یه نصف روز است.اکثر جاهای باکلاس شهر،انگلیسی بلد هستن.و این قشنگه که شما اولین ایرانی باشید که فرهنگتون از دم بازار حمیدیه و زینبیه اونورتر بره،نشون بدین آشغال خر نیستین.آفرین

***دیشب ما رو بردن یه رستوران بزرگ،کنار یه بازاری به اسم ski center .مثلا بزرگترین رستوران جهان بود ...خوشم نیاومد.از هیچ کدوم.شاید چون پر ایرانی بود.و جالبه حسی که ایجاد می شه برات وقتی می بینی ایرانی ها اینجوری رفتار می کنن...چیزی ندارم بگم.من خودم هم ایرانی هستم.همین و می تونم بگم.همین و همین!

۱ نظر:

ehsan گفت...

age mikhay shirini vase soghat begiri boro to kocheye harame hazrate roghaye,hatman az ab mivehaye mrydon marje bokhor chon age omadi canada bad mesle man hasrat be del mimooni,on resturane jofte on ghatar ghadimiye ham arzeshe 1 bar emtehanoo dare,,ta metooni az ab mive ha bokhor akhe khili khosh mazan,,in postetoo khondam yade khodam oftadam ,afkaremoon dar morede irooni ha to syria mesle hame,good luck