چهارشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۹

سوریه قسمت های بعد2

در اینجا یه دوست پیدا کردم به اسم هستی،4 ساله اش هست،به کل افراد من و دوستش معرفی می کنه من فکر می کنید ناراحت می شم نه کلی ذوق در می کنم.هستی با مامان و مادر بزرگ اومده سوریه،کلی شیرین زبون و با مرام هست،من یکی که رسما عاشقش شدم.

خلاصه بالاخره ما یه دوست پیدا کردیم توی این سفر،جالبه مامان و مادر بزرگ هستی هم دقیقا نظر ما رو نسبت به همه چیز دارن به اضافه گروهی که همسفر ما شدن.من چیزی ندارم بگم که چرا اینا اینجوری هستن،به من خیلی ربطی نداره.اما بازم می گم کل فرهنگ مملکتمون لجن مال شده،از دو دختری که شوهر دارن و به راحتی به هر صورتی flirt می کنن با مردها(بدون شوهر به این سفر اومدن)تا آنانی که به 1000 نوع قسم و آیه و التماس جنسی را 100 تومن ارزان تر می خرند ...بی خیال.

چند روز پیش به مامان ایمیل زدم که مامان به نظرت برای مامان نیما چی بخرم،گفت نظری نداره راجع به بازار های اینجا،ولی بهم پیشنهاد کرده بود که به رفتار و فرهنگ مردم اینجا دقت کنم.بله بله،من دارم اینجا به فرهنگ مردم خودمون،همون ایرانی هایی که وا می ایستن مرگ یک انسان رو نگاه می کنم بیشتر پی می برم.یعنی ویرانی فرهنگی یعنی همین که بر سر ما اومده.ملت وحشی شدن،خود محور شدن و...!

از زمانی که وارد دانشگاه شدم و دختران بزرگ را دیدم،به این نتیجه رسیدم زنان کمتر از مردها هوای هم را دارن.اما این سفر باز به من این رو ثابت کرد.زنانی پیدا می شوند که حاضرا به یک تار موی گندیده سود و منفعتشون،شما را اندر فاضلابی بیاندازند که بیا و ببین.یعنی می دونید...اینجاست که می گم 100 رحمت به یک مرد.همون که اون میشه مرد ما زنان شدیم نامرد.من و نسترن دیگه انگشت به دهن به فرهنگ مردم شخیصمون نگاه کنیم.حقمون همین است؟؟!!!به این که یک زن ادعای داشتن همسری مهربان می کند و هزاران عشوه اش را مغازه دار عرب و همسفر مجردش می خرد.!!!شاید من زیادی سنتی هستم...چی بگم.

چیزی نمی شه گفت،همینه دیگه...نه؟!!!!

دمشق،شهری است شلوغ،اکثر مناطق شهر در فقر فرو رفته است،خانه ها خاکستری،خانه ها کوچک و پر از ماهوراه...ماهواره هایی که روی دیوار خراب آن سنگینی می کند.

دمشق شهری است پر از دود سیگار،پر از صدای بلند،عطر قلیان میوه ای .غذایی هایی که مزه اش را من ندیدم.دمشق شهری است گم شده در فرهنگی که از منظر من تعریف نشده است برای هیچکدام آنها.

اما دمشق در عین این همه ایراد،کسی را مجبور نمی کند،حجابی را داشته باشد که موهایش پیدا باشد،همه خودشان هستند از نظر پوشش(من به خانواده کاری نداشتم،در جامعه می گویم)

من به جرات می گویم،اگر کلاهم به این سمت و سو بیافتد هم اینجا پیدایم نمی شود.دیگر نه به دمشق سر خواهم زد و نه به کشوری که فرهنگش این چنین باشد،شاید روزی به مصر رفتم،اما آنجا را نه برای زیارت بلکه...بی خیال!

سرزمین من،زیباتر است،مهربان تر است از همه مهمتر تمیز تر است.البته نمی دانم با این روشی که ملت بزرگوارمان در پیش دارند،آیا می توانم 10 سال آینده هم این گونه صحبت کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟از خرافات نمی گویم.بعدا توضیح می دهم.به زودی...الآن فقط دلم از این گرفته است که 2 روز دیگر باید اینجا باشم.

سیما

آذر 1389

دسامبر 2010-12-08

*از حرم حضرت سکینه خواهم گفت.

**خیلی چیزها برای تعریف دارم.بگذارید بر گردم می گویم.

۱ نظر:

جلیله گفت...

سیما جان مرسی ار اینکه اینهمه اطلاعات و تجربیاتتو در اختیار ما میذاری. من که خیلی خیلی لذت بردم از خوندنش. همینطوره که میگی. آخه غیر از امثال شماهایی که برای کارهای مهاجرت، چه مصاحبه، چه مدیکال و ویا ویزا میرید، خب بقیه هموطن های گرامی مشخصه اکثرا از چه تیپ و قشری هستن!!!!!

رک و پوست کنده بگم، ندیده میشه همه جوره تصورشون کرد!!!!!!!!!!!!!

امیدوارم بهت خوش بگذره و بازم نظراتتو برامون بنویسی!