پنجشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۹

سرما همسفر همیشگی

تحقیقا وسایل جمع شده است.مونده خورد ریز های آخر شب ...خوابم نمی برد.و ظاهرا سرما خوردگی ،قصد دارد همسفر مهربان من باشد.

کلی خودم را تقویت کردم.اما فکر کنم ویروس ها هم تقویت شدن همزمان...!!!

الآن شدم مثل یه خرس قطبی بس که لباس تنم کردم که گرمم بشه و این سرماخوردگی روش کم بشه!!!

17 ساعت دیگر...کمی نگرانم...کمی نه بیشتر نه کم تر!!!

سیما

آذر 1389

دسامبر 2010-12-16

*نیما برای اولین بار فردای عاشورا در ساعت 8 صبح ایران را ترک کرد...

**به به!

***ساعت 12 شب است،می نویسم تا یادم بماند که اینجا همه چیز آرام است...جز فین فین من!!!خدا به داد بغل دستی گرامی در هواپیما برسد...دیوانه می شود به طور قطع

۴ نظر:

siavash گفت...

salam omidvaram in lahazat e bim va omid harche zodtar begozarad va be sarzamin arezooyetan beresid

sara گفت...

che tafahoomi
ishala taghable parvaz khobe khob shi azizam

سعيده گفت...

bon voyage ma cherie . tu me manque beaucoup

از خودت بي خبرمون نگذار خانومي.
سعيده

امير و مونا گفت...

فکر کنم الان که اين پيام رو ميدم حتما پيش نيما رسيدي
هم به تو هم به نيما تبريک ميگم انشا ا... از هم جدا نشيد
از صميم قلب تبريک ميگم