سه‌شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۹

سکوت مغزی


سعی می کنم فکر نکنم به پنجشنبه،چون احتمال اینکه از ترس خشکم بزنه زیاده.حس اینکه باید برم اون ور اونور شیشه ها و تنها باشم به اندازه کافی استرس زا هست.چه برسه به اینکه باید کل مسیر رو تنها باشم...واااااای!

امروز آقای دکتر شدیدا به خواب تاکید کردن...حالا فرض کن...من سرم درد می کرد تا کار داشتم و بیرون بودم.الآن نمی دونم این انرژی از کجا اومده!!!!واااااای

همه تصوری راجع به رفتن داشتم،جز این یکی...کمی تا قسمتی زیادی ترسناک است...

مامان می چرخد و وسیله جمع می کند...فکر می کنی من چی کار می کنم!!!نمی دونید؟؟؟نشستم و بلاگ می نویسم!!!!

کلا سرشار از استرس هستم...کمی شاید زیادی...پس بهتره اصلا فکر نکنم فقط 2 شب دیگه توی این خونه هستم!!!

حس یک زندگی مشترک به اندازه کافی استرس زا هست...بماند با این حس مخلوط شدن برای من چه حالی گذاشته...

کمی آرومترم...

سیما

آذر 1389

دسامبر 2010-12-14

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سیما جان این حس هیجانش خیلی شیرینه.وقتی یادت می افته قراره بری کنار همسرت ته دلت از شرینیش غنج میزنه....
نگران مسیر نباش.خوابت نمی بره پس بهتره خودت رو سرگرم کنی.نمی دونم با چه پروازی دارمیای.اصلن یکسره میای یا کانکتینگ..اما امیدوارم سفر خوبی داشته باشی.
"یک دسته گل بنفشه"

جلیله گفت...

اصلا استرس نداشته باش. تو داری وارد سرزمین آرامش میشی. استرس مال ایرانه!!!!!
اینو همیشه یادت باشه. از اونها زندگی و آرامش و یاد بگیریم....


سفر خوشی رو برات آرزو میکنم. مطمئن باش میای اینجا و مینویسی چقدر راحت رفتی و چقدر از اونجا آرامش گرفتی.

sara گفت...

enghadr barat film neshoon midan ke dige esteresi nemimone azizam.
barat hamash doa mikonam ke safar khoobi dashte bashi azizam