تصمیم سیما((اینجانب)) بر این است...تا اطلاع ثانوی فقط درس بخواند و این پروپوزال زیبا رو به تصویب برساند...
نه اینکه اینجا افاضات نمی کند.نه...بلکه از غر غر کردن خبری نیست(دروغ می گه...مگه می شه سیما((اینجانب)) غر غر نکنه)...همین...!!!من از خدا گله دارم...اما دلیل نمی شود بقیه را ناامید کنم(اگر کردم دوسم داشته باشید.آخه یکی قبلا منو زده)
می خواهم کمی به این زندگی سر و سامان بدهم.یک ماه تقریبا از رفتن نیما می شود(3 هفته)باید کمی جمع و جور شوم.احتمال قوی تا چند ماه آینده مهمان همین گوشه ام...!پس بسم الله کارهای همیشگی سلام...(با این همه خستگی نمی تونم بیام بجنگتون بیاین مصالحه کنیم...آفرین)
برایم کمی دعا کنید.شاید دل خدا هم به حالم سوخت...شاید هم خدایی که من می شناختم دوباره پیدایش شد...
سیما
آبان 1389
نوامبر 2010-11-10
*6 ماه و هنوز انتظار؟!!!
**شدیدا از دست نیما دلخورم.لپ تاپ خراب شده و این آقای همسر مهربان به جای دلداری دادن فقط سوال پیچ می کند و مرا آزار می دهد...صد بار توضیح می دهم لپ تاپ با تکان دادن دست من وایرلسش قطع و وصل می شود...باز روز از نو روز از نو(این جز غر غر ها بود)
***امروز زهره یه جمله جالب گفت که تو یه بلاگ نوشته بود«یه روز هوا بارونی بوده، یه کوچولو رو به آسمون می کنه و می گه،خدایا گریه نکن درست می شه»همین جمله برای روزهایم کافی است و کمی خنده!
۳ نظر:
الهی
سیما جان من واقعا خوشحال میشم شما هم تشریف بیارید. واقعا یه تعدادی از دستم در رفت از جمله شما. موفق باشی
سلام وبلاگ خوبی دارید اینطور که فهمیدم شما هم مثل من منتظر آمدن تاریخ مصاحبه هستید نه؟من که دیگه واقعاً احساس می کنم دارم دلسرد میشم و سیر نزولی دارم طی میکنم امیدوارم ختم به خیر بشه....
ارسال یک نظر