برای خالی نبودن عریضه می نویسم... گاهی دوست داری جیغ بکشی و از دست همه فرار کنی...امروز در ترافیک...در باران...وقتی اشک می ریختم...وقتی فکر می کردم...اینجا...دو درد است در قلب من...این لحظات که سپری می کنم...درد دوری از نیماست و ... این لحظات که می گذرد شاید آخرین فرصت برای لذت بردن از پاییز تهران باشد...
باران می بارید...
بارانی زیبا...
تند...آرام...تند...
از همان بارانهایی که دل آدم را می برد می گذارد وسط جمشیدیه و طبقه و دوم و چای و قهوه و یک قلم و یک دل سیر از عاشقی گفتن...اما نیما نبود...باران بود ترافیک و خانه ...
خواستم بگویم...راسما نمی دانم...کدوم وری باید به روزام نگاه کنم...حالا بازم بماند که بماند که بماند...اما من اینوری نگاه می کنم سرم درد می گیره و اونوری هم گردنم...هیییییییی
سیما
آبان 1389
نوامبر 2010-11-02
*نه خبری نیست...
**هوا سرده...نه؟!
***دلم هوای کن کرده...وقتی از اون نایلونااا می زنن و آدم نمی دونه بوی گازی که بد می سوزه رو تحمل کنه یا سرما رو...فرض کن!!!
۳ نظر:
پس شما هم آمدنی هستید.انشالله به سلامتی..می دانم روزهای شاد و پر از تجربه ای در پیش دارید.موفق باشید.از بارانهای تهران و هوای ایران با تمام وجود لذتببرید شاید دفعات بعد اینقدر لذتبخش نباشند.
بارون خيلي خوبه
اما چرا همه مردم غم دارن؟ چرا ديگه هيشكي خوشحال نيست؟
چرا تو خيابونا مردم چشاشون نگرانه
چرا رنگامون ديگه شاد نيستن يه ته رنگ سنگين غم دارن
ما بزرگ ميشيم شاديامون جاشونو ميدن به غمها؟
میدونی سیماجان من با اینکه بیشتر از هشت ساله از ایران دورم و نبودم اما همیشه دوستش داشتم و اون ایام سیاه انتخابات و بعدش همیشه همراه آهنگهایی که برای ایران خوندن اشک می ریختم.الان هم وقتی می شنوم دلم میلرزه.اماهیچ وقت اونجا حس امنیت نداشتم.آزاد نبودم برای بیرون رفتن.من عاشق رانندگی ام اما هیچ وقت اونجا رانندگی نکردم و نمی کنم...همه اینها باعث میشه که اینجا رو بیشتر دوست داشته باشم.جایی که خود خودم هستم و آدم حسابم میکنن.برای همه کارهای بچه ام من را می خواهند نه پدرش رو.هر چند پدر خانه ما خودش طرفدار حقوق خانمهاست..بگذریم به این دلایل گفتم شاید روزی دیگر اینچنین دلت برای انجا تنگ نشود و لذتش را نبری....باید تجربه کرد به گفتن من نیست....شاد باشی عزیزم.
ارسال یک نظر