شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۹

باز هم غر غر

امروز شنبه است،اینجا تهران پر ترافیک است و منی که امروز تا دلم بخواهد کار دارم و البته حوصله اصلا ندارم.

بماند...

باید کتابخانه ملی بروم.این کتابها را پس دهم(احمقا تمدید نمی کنن،فرض کن)

باید به دانشگاه بروم،بدنبال شارژ بچم،اگه پیدا نشد،می رم عصری یک عدد شارژ می خرم از ولیعصر...(در اوج حس حماقت)

باید با استاد محترم صحبت کنم،راجب به موضوع درس زیبای سمینار...

باید لباس هایم را قبل از بیرون رفتن اتو کنم...

و باید یاد بگیرم اصلا منتظر حضور خبری از جانب آفیسرهای با شخصیت نباشم...

از دلتنگی و اشک...می خواهم زودتر فرار کنم از خانه،دوردونه من(همون ماشین کوچلو سفیده که عاشقش شدیم-مخاطب نیما)بهترین همدرد منه برای گریه...!!!

برم که کار دارم قد دو روز کاری

سیما

آبان 1389

اکتبر 2010-10-30

*سی اکتبر شد،واقعا که...فکر می کردم هالوین اونجام...هق هق...

**یک آخر هفته خارجکی برای استراحت آفیسر مهربوناااااا

*** چرا اینقدر غر غر می کنم؟!؟!؟!؟!

هیچ نظری موجود نیست: