چهارشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۲

بهاري سرد

شعر طاقت بيار رفيق رو كوش مي دم. با خودم حرف ميزنم. كاش بيشتر سيو كرده بودم.  وسايلي رو كه نبايد مي خريدم و توي ذهنم ليست مي كنم و به بهاري سرد فكر مي كنم. بهاري كه بهار من نبود. دلم خورشيد رو مي خواد. ارامش و حقيقت رو. بهار بهار من نبود.

۶ نظر:

ناشناس گفت...

سخت می گذرد
روزهـــای دلـتنگی
که در آن هـیچ کـسی شــــبیه تـو نیست
هـــیچ عــطری بـوی تــو را نمـــی دهـــد
و نه پـیراهنی رنــگی از تــــو
در ایـــن خـیابـان ها
هیچ نــشانی از تو نیست..

ناشناس گفت...

برایت خواهم نوشت
از ابهام لحظه ها
از دوری
از حجم مرگ آور نبودنت
از کسانی‌ که رد می‌‌شوند و بوی تو را می‌‌دهند
برایت خواهم نوشت
از حدیث تلخ بغض‌های تا ابد
از قناعت به یک خاطره ، یک یاد
از دلتنگی من و جای خالی‌ تو و شب‌های من
برایت خواهم نوشت...

ناشناس گفت...

” باران ” که می زند

بوی ” خاک ” بلند می شود

اما اینجا...

” باران ” که می زند

بوی ” خاطره ها ” بلند می شود......

narges گفت...

سیمای من دخترم ...دوستت دارم و امیدوارم همیشه سلامت باشی و کنار همسر مهربان و همراهت خوشحال و خوشبخت باشی ...میبوسمت

narges گفت...

دوستت دارم و همیشه دعایت میکنم ...مامان

narges گفت...

گرمای وجودت روشنی بخش راهت باد عزیزم سیما .......