پنجشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۱

و ما و این!!!

خونه پیدا شد. در دو روز.یکشنبه عصر از مونترال راه افتادیم، ساعت 12 تورنتو بودیم.در خانه داداشی اقامت بار سفر زمین گذاشته و با شروع صبح کل تورنتو را درنوردیده و کلا خانه های افتضاح تا اوکی را دیدم و آخر سر دقیقا در گرونترین خانه در یکی از گرونترین محله های شهر میسیساگا همسر جان قلبش جا ماند و قرارداد بسته شد و قرار به نقل مکان در تاریخ 27 جولای گشت.فقط مشکل این بود است که خانه تعمیرات دارد و برای اینکه به پول هتل ندهیم حاضر شدیم که برویم برای اینکه یک هفته زودتر می رویم 250 دلار ناقابل باید بدهیم بعلاوه باید تحمل کنیم که کارگرهای شخیص بیایند و خانه را تعمیر کنند.(این یه مورد خیلی روی نرو من بود.به خانم محترم گفتم تا کی.گفت ازسون از پاسیبل، خداوند خودش به ما رحم کند)و اینکه خانه ی خوبی است.به قول همسرجان تنها جایی بود که میزان کانادایی ها بیشتر از مهاجران بود.حالا من واقعا این سوال برایم ایجاد شد مگه ما خودمون کجایی هستیم و بعد دوباره به این مسئله پی بردم که کلا ایرانی ها نژادپرست هستیم.البته علت اصلی انتخاب این خانه تمیزیش بود که همسرجان را جذب کرد و البته پشت خانه در فاصله 2 دقیقه یک رودخانه است و جنگل و همسر عشق طبیعت ما هم کلا رفت قاطی جنگل و رودخانه و صفا و اینا...مگه می شد جمعش کرد.سه شنبه بعد از بستن قرارداد بار سفر بسته و برگشتم و ساعت 9 مونترال بودیم.کلا خستگی ماند برجان که هنوز خسته ام.وسایل تقریبا جمع شده است.آشپزخانه دم دستی ها مانده.اتاق خواب لباس ها و حال هم مبل و ایناست که باید باربر بیاید ببرد.می گویم باربر چون براساس تحقیقات به نظر می رسد اگر یک عدد کامپانی موور بیاید و اینها را ببرد ارزانتر از زمانی است که یوهال بگیریم و در میسیساگا دراپ کنیم.کلا به نظر می رسد بهتر از این شیوه را پیش بگیریم.البته هنوز قیمت نهایی مشخص نیست.
کلاس  زبان هم خواهم رفت،یک هفته نبودم و کلا اصلا یادم نمی آید راجع به چی بود کارام.کلا در باقالی به سر می برد این سر ما.خانه هم آشفته بازاری است و من هم خیلی خیلی تمیز در حال دیوانگی هستم.همش غر می زنم نیما بیا اینا را جمع کنیم.می گه اخه چی رو جمع کنیم و حرف حق جواب ندارد بسته های آشفته میان اتاق جمع کردن ندارد آخه.
در مورد اجاره این منزل هم هنوز هم خبری نیست.امیداورم یک نفر پیدا شود اینجا را بگیرد.خدایی این خونه از نظر قیمت،مکان،اندازه حرف ندارد.من خودم به نیما پیشنهاد دادم اینجا رو نگه داریم برای ییلاق.چون واقعا هوا اینجا عالی است من در حال حاضر(الآن هوا خوب شده) اما در گرمترین روز سال هم کولر روشن نکردم.با پنکه زندگی کردیم و بعضا شبها به زیر پتو خزیدم.منظره هم دیگر نگو.مونترویال در دهان شما است و شما در آغوش آن...حالا بازم کسی نخواست!؟!؟!؟!؟
برم که بسیار خسته ام.کلا مغزم دارد تعطیل می شود.
سیما
تیرماه 1391
پ.ن: نازنینم، نازنین من،عروسک زیبای من،قشنگترینم...من نبودم تا قندهای ترد و نازنین را بر سرت بسابم و آرزو کنم خوشبخت باشی تا همیشه...تا آخرین روزهای تاریخ بشریت...نازنین من عروس زیبا...دلم پر از غم می شود زمانی که به یاد می آورد نبوده است...بهترین ها بدرقه راهت عروس نازنین من!
پ.ن 2: دلم رزا می خواهد،زهره...و کمی بیشتر از آنچه تصور کنید دوست...!!!دوست و خانواده بزرگترین نعمت های زندگی هستند...!!!که این مهاجرت ما را از هر دوی آنها محروم کرد...!!!
پ.ن 3: کمی دلم برای خودم تنگ شده است...برای دخترکی که دیگر به مرز یک زن بالغ بودن رسیده است و هنوز می خواهد با دیدن اولین جوی آب به آن پرد...باور می کنی بیست و شش ساله ای هستم که هنوز با شش ساله های همبازی می شوم؟!؟!؟!


۳ نظر:

شادی گفت...

میشه کد پستی را بنویسید احتمالا دوستان من طالب باشند

Sima گفت...

اگه کسی رو می شناسید که بخواد می شه بگید به ایمیل من sima_hashemi@yahoo.com میل بزند، با سابجکت رنت!مرسی

فریبا گفت...

سیما جان سلام خوشحالم که خانه پیدا کردید. بهترین کار همین بود که همان منطقه میسی ساگا اقامت کنید چون هم راهتان نزدیک است هم از هزینه های اضافی کاسته میشود. برایتان بهترین ها را ارزو میکنم.