دوشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۰

دلم می گیرد

تمام عمرم...بخوانید طول دوران مدرسه...همیشه همه می گفتند باهوش است اما کم کار.سال آخر مدرسه اما کم کاری تمام شد.شدم باهوش خر کار.رتبه ای عالی.دانشگاهی عالی...ولی باز...

اینروزها به معدلم نگاه می کنم.راستش نیم نگاهی به معدل دیگران هم کرده ام...جالب است...من همیشه ضعیف حساب می شوم.هیچ کس اینجا صدای اون استاد را نمی شوند که می گوید خوب توی اون درس شدی 18 و این نمره یک واحدی خیلی تغییری ایجاد نمیکند(با اینکه مطمئن بودم نمره ام بیست بوده) یا صدای اون یکی استاد که زمانی که اعتراض ما را می شنید می گفت شما مدرک علامه را دارید...آری اساتید گرامی ...من مدرک علامه را دارم...اما اینجا مدرک علامه با مدرک دانشگاه آزاد واحد علی آباد کتول هیچ تفاوتی نمی کند...اینجا به معدلت نگاه می کنند.معدلی که به واسطه بی کفایتی تو به فنا رفته...و دردی که توخودت کشیدی و مرا هم مبتلا کردی...رجیتکت شدن به واسطه داشتنی معدلی پایین...متاسفم برایت استاد ناچیز...متاسفم برایتان.

اینبار که به ایران برم.به تک تک اون اساتید سر می زنم.مطمئن باشید آنقدر مهر اینکه نتوانستم به جایی بروم که دوست داشتم سنگین است که ممکن است بدترین حرفها بهشون بزنم...

سیما

شهریور 1390

پ.ن 1- در کل دوران تحصیلم...یک درس افتاده داشتم...زبان فارسی...بخندید...می دونید استادش چرا من و انداخت؟؟؟چون روز امتحان آنقدر حالم بد بود که بهش دو بار گفتم من اصلا نمی تونم بنویسم.خندید و گفت اشکالی نداره.من وضعت و دیدم نگران نباش...نگران نبودم....

پ.ن2- دوست دارم،همین فردا...دقیقا همین فردا از مونترال برم...برم و دیگه برنگردم...

پ.ن3- رزا...رزاااااا...رزااااااا

۱ نظر:

حامد گفت...

ای وای... همین اتفاق واسه منم افتاده، درس کامپیوتر رو یاد داشتم و سر کلاس گوش نمیدادم و زمان امتحان هم به تمامی سوالا جواب دادم اما پایین ترین نمره رو داد!! چون به حرفاش گوش نمیدادم!! ;)