شنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۹

یه وجب...یک وجب و نیم

تافل امتحانی نیست که بستگی کامل به زبان داشته باشد.من اگه قرار بود به فارسی هم این امتحان رو بدم.احتمالا با مشکل رو به رو می شدم.

به هر حال،این روزها شدیدا سرگرم خواندن هستم.باید برای ورود به دانشگاه اقدام کنم.فکر می کنم با مشاهداتی که من انجام دادم.بهترین گزینه ورود به دوره کارشناسی است.ورود به بازار کار...و...و... خودتان می دانید.ترسی ندارم که از ابتدا شروع کنم.ترسی از زبان ندارم.کلا با تلاش فراوان پیش می روم...

روزهای این شهر...شبهایش...همه چیز زیباست.اما گاهی هنگامی که سرم را روی بالش می ذارم.یه حس من و می بره به اتاق آبی خودم...دیوارهاش و سال 88 رنگ کردم.آبی...پرده آبی...همه چیز آبی...و صورت مامان می آد و صدای بابا...و بغضی به عظمت یک شهر در گلویم خانه می کند.دلم برایشان تنگ می شود...فقط در همین هنگام است.آرزو می کنم کاش کمی خانه ام بزرگتر بود که بدون اینکه نیما را بیدار کنم بروم یک گوشه کمی گریه کنم...!!!اما نیست!!!

باید درس خواند...همیشه همین بودیم...!همیشه

سیما

دی ماه 1389

ژانویه 2011

هیچ نظری موجود نیست: